بیت هایی حکیمانه از "کتاب مخزن الاسرار نظامی"
سینه مکن گرگهر آری به دست |
|
بهترازآن جوی که درسینه هست |
سفره ی انجیر شدی صفروار |
|
گر همه مرغی بدی انجیر خوار |
هاتف خلوت به من آواز داد: |
|
وام چنان کن که توان باز داد |
دل اگراین مهرۀ آب و گل است |
|
خر هم از اقبال تو صاحبدل است |
بی نفسی را که زبون غم است |
|
یاری یاران مددی محکم است |
چون نفسی گرم شود با دو کس |
|
نیست شود صدغم ازان یک نفس |
نالۀ عود از نفس مجمر است |
|
رنج خر از راحت پالانگر است |
آب صفت باش و سبکتر بران |
|
کاب سبک هست به قیمت گران |
گوهر تن در تُنُکی یافتند |
|
قیمت جان در سبکی یافتند |
هر چه درین پرده ستانی ، بده |
|
خود مستان ، تا بتوانی بده |
تا بود آن روز که باشد بهی |
|
گردنت آزاد و دهانت تهی |
دادگری مصلحت اندیشه ایست |
|
رستن ازین قوم مهین پیشه ایست |
|
|
|
عمر ز خوشنودی دلها گذار |
|
تا ز تو خوشنود بود کردگار |
دردستانی کن ودرماندهی
|
|
تات رسانند به فرماندهی
|
گرم شوازمهروزکین سرد باش |
|
چون مه وخورشید جوانمرد باش |
هر که به نیکی عمل آغاز کرد |
|
یکی او روی بدو باز کرد |
صحبت گیتی که تمنا کند ؟ |
|
با که وفا کرد که با ما کند |
هست برین فرش دو رنگ آمده |
|
هرکسی از کار به تنگ آمده |
گفته گروهی که به صحرا درند |
|
کای خنک آنان که به دریا درند |
وانکه به دریادرسختی کش ست |
|
نعل درآتش که:بیابان خوش است |
آدمی از حادثه بی غم نیند |
|
خر هم از اقبال تو صاحبدل است |
|
|
|
پیشتر از مرتبۀ عاقلی |
|
غفلت خوش بود ، خوشا غافلی |
چون نظر عقل به غایت رسید |
|
دولت شادی به نهایت رسید |
غافل بودن نه ز فرزانگیست |
|
غافلی از جملۀ دیوانگیست |
|
|
|
سرمکش ازصحبت روشندلان |
|
دست مدار از کمر مقبلان |
خار که همصحبتی گل کند |
|
غالیه در دامن سنبل کند |
هرکه کندصحبت نیک اختیار |
|
آید روزیش ضرورت به کار |
دانه به انبازیِ شیطان مکار |
|
تا ز یکی هفتصد آید به بار |
هر نظری را که برافروختند |
|
جامه به اندازۀ تن دوختند |
رخت مسیحا نکشد هر خری |
|
محرم دولت نبود هر سری |
هست درین دایرۀ لاجورد |
|
مرتبۀ مرد به مقدار مرد |
هرکه درین خانه شبی دادکرد |
|
خانۀ فردای خود آباد کرد |
عیب جوانی نپذیرفته اند |
|
پیری وصد عیب ، چنین گفته اند |
موی سپید از اجل آرد پیام |
|
پشت خم از مرگ رساند سلام |
فارغی ازقدر جوانی که چیست |
|
تا نشوی پیر ، ندانی که چیست |
شاهد باغ است درخت جوان |
|
پیر شود بشکندش باغبان |
گرچه جوانی همه خودآتش ست |
|
پیری تلخ است وجوانی خوشست |